آنکه گفت: نه (خطر "تفسیر یزیدی" از "عاشورای حسینی")
نشست "هیئت مجاهدپرور یا عزاداری قاعدین" _هیئت "شهدای گمنام" دانشگاه تبریز _ مشهد_ محرم ۱۳۹۵
بسمالله الرحمن الرحیم
محضر برادران و خوهران عزیز سلام عرض میکنم. عنوانی که دوستان فرمودهاند بحث راجع به نقش هیئت در تربیت و کادرسازی برای یک نهضت اسلامی و شیعی در طول تاریخ است. حالا خوشوقت هستیم که در محضر امام رضا(ع) با دوستان جمع میشویم و راجع به آثار هیئت و شهادت چند کلمه گفتگو میکنیم. هستهی مرکزی هیئت گفتگو در باب شهادت امام حسین(ع) است. هیئتهای عزاداری راجع به چه کسی صحبت میکنند؟ اصلاً فلسفهی وجودی هیئت چیست؟ هیئت عزاداری برای چه کسی است؟ برای اهل بیت(ع) است که همهی آنها شهید شدهاند. تمام فرزندان پیامبر(ص) شهید شدهاند. برای حفظ اسلام ناب شهید شدهاند. بنابراین هیئت عزاداری پاسداری از شهادت است. فرهنگ شهادت است و اینکه اعلام کند روح جهاد و مقاومت و شهادت هرگز فراموش نخواهد شد. ما هر سال و هر بار به یاد شهدای اهل بیت(ع) پرچم عزا بالا بگیریم که بگوییم این نام و یادها زنده است. نه فقط از گذشته سخن بگوییم که از حال و آینده هم سخن میگوییم. هیئت عزاداری و مثل شما که هیئت دانشجویی شهید گمنام هستید یعنی هیئت قیام در راه توحید و عدالت و همین تبریز شما در مراحل مختلف پرچم جهاد و شهادت را به نام امام حسین(ع) بالا بردند و حداقل در سه مقطع مهم در تاریخ معاصر به داد ایران و تشیع رسیدند. زمان مشروطه بود، زمان همین انقلاب اسلامی هم بود. بعد از قم اولین شهری که چهلم شهدای قم را در سال 56 و 57 گرفتند تبریز بود و در جنگ و 8 سال دفاع مقدس یکی از لشکرهایی که همیشه در نقاط خطر حضور داشت لشکر عاشورا و لشکر نیروهای آذربایجان بود. چند لشکر بودند که وقتی جبهه قفل میشد به میدان میرفتند. یکی از آنها بچههای آذربایجان بودند. من یادم هست در والفجر 8 غواص بودیم و برای فتح فاو از اروند عبور میکردیم. ستونهای غواص کنار ما بچههای عاشورای تبریز بودند و در ذهن من اینطور هست که هنوز خط نشکسته بود و بعضی از بچههای غواص لشکر عاشورای تبریز لو رفتند و تیرباران مستقیم در سر و صورت و سر و سینهی بچهها بود و این بچهها باز عقبنشینی نمیکردند و جلو میآمدند. خود من آنجا زخمی شدم و بعداً پرسیدم این بچهها برای کجا بودند؟ گفتند اینها بچههای لشکر عاشورای تبریز بودند. در مقاطع مختلف و در همه جا با اسم امام حسین(ع) و شهدا بچه هیئتیهایی که در عزای اهل بیت(ع) پرچم را بالا بردند در عمل هم حاضر شدند. عزاداری تحریف شده عزاداری است که کل مسئولیت و مأموریت شیعه را با گریه و عزا خاتمه یافته اعلام میکند. این عزاداری تحریف شده و تخدیرگرانه و خوابآور است و ملتها را میخواباند. عزاداری و هیئت حسینی و زینبی آن هیئت و عزاداری و محفلی است که روح شجاعت و شهادت و حماسه را در راه حق زنده میکند. یعنی وقتی عزاداری تمام میشود و از مردم از هیئت بیرون میآیند یک عده مجاهد از هیئت بیرون بیایند و نه یک عده قائدینی که بگویند ما عزاداری خود را کردیم و اهل بهشت شدیم. نه، میگویند عزاداری کردیم و راه جهاد و ادامهی راه شهدای اهل بیت(ع) بیت که برای آنها عزاداری کردیم را پی میگیریم. حضرت زینب(س) دو نوع معرفی میشود. الان هم کم و بیش همینطور است. یکی زینب به عنوان زن ضعیفهی عاجزهی توسری خوردهی قابل ترحم بیچاره که خیلی وقتها معرفی شده و هنوز هم طرفدار دارد و اتفاقاً دشمن میخواهد زینب به همین شکل معرفی بشود. یکی هم زینب بنت علی(ع)، دختر فاطمه که در روایات ماست. ادبیات حضرت زینب(س) را ببینید. هیئت باید انسان را زینبی بار بیاورد. حضرت زینب(س) بعد از کربلا ماجرا را به نحوی مدیریت کرد که قطعاً در سرنگونی حکومت یزید در کنار امام حسین(ع) نقش اصلی را داشته باشد. اولین هیئت عزاداری امام حسین(ع) را حضرت زینب(س) به راه انداخته است. اولین هیئت عزاداری امام حسین(ع) هیئت اسرای کربلاست. اصلاً اسرای کربلا اولین هیئت عزادار هستند. منتها چگونه عمل کردند که یک جنگ سرد تبلیغاتی قوی بعد از آن جنگ گرم خونین 72 نفر در برابر 30 یا 100 هزار نفر به راه افتاد. این بخش دوم ماجرا بود. حضرت زینب(س) بعد از آن نبرد نابرابر نظامی در کربلا یک جنگ نرم و جنگ سرد و جنگ تبلیغاتی بسیار پیچیده و قوی را با نحوهی مدیریت کاروان اسرا و سر شهدا مدیریت کردند. طوری مدیریت کردند که این کاروان اسرا به جای ذلت تبدیل به نماد عزت شد و دشمن ظاهراً پیروز تبدیل به لشکر شکستخورده و ذلیل شد. شما باید از کجا بفهمید که چه کسی پیروز شد و چه کسی شکست خورد؟ ببین چه کسی حرف خود را پس گرفت و چه کسی حرف خود را پس نگرفت. چه کسی حرف خود را پس گرفت؟ یزید. چرا پس گرفت؟ با نوع سیاستی که این هیئت عزاداری حضرت زینب(س) و حضرت سجاد(ع) انجام دادند. اینها حرف خود را پس نگرفتند. حضرت زینب(س) تا آخر همان حرف امام حسین(ع) را گفت. حضرت سجاد(ع) تا آخر همان را گفت. یزید مجبور شد که حرف خود را پس بگیرد و برای امام حسین(ع) مجلس عزاداری گرفت و اعلام کرد من دستور قتل نداده بودم و اینها خودسرانه عمل کردهاند. یعنی میخواهد بگوید من غلط کردم. مگر تو پیروز نشدی؟ مگر شما دهها هزار نبودی و مگر آنها دهها نفر نبودند؟ مگر شما هزاران برابر آنها نبودید؟ مگر همهی آنها را نکشتید؟ مگر بقیه را به اسارت نگرفتید؟ پس چرا حرف خود را پس میگیرید؟ چون شکست خوردید. چرا حضرت زینب(س) محکمتر حرف زد؟ چرا مثل امام حسین(ع) تا آخر حرف خودش را زد و حرف خود را پس نگرفت؟ چه کسی پیروز است؟ کسی که حرف خود را پس نمیگیرد؟ چه کسی شکست میخورد؟ کسی که شعارهایش عوض میشود. به دروغ میگوید من نبودم. این شکست خورده است. امروز هیچ کس به اینکه شیعهی یزید است افتخار نمیکند. چون اصلاً شیعهای ندارد. اما سر شیعهی امام حسین(ع) بالاست. حالا بگو چه کسی شکست خورد و چه کسی پیروز شد؟ آیا حضرت زینب(س) شکست خورد یا یزید شکست خورد؟ اینها را میگویم تا شما بدانید که وقتی هیئت شهدای گمنام را دارید چه مسئولیت مهمی به عهده دارید. ذلت و شکست و تردید نیست. در یک مدت کوتاهی مردم شام یعنی مردم همین سوریه و لبنان و دمشق چون از اول زیر دست معاویه و سفیانیها و امر عاص بودند طور دیگری تربیت شده بودند. به یاد داشته باشید که این همان مردمی بودند که وقتی علی بن ابیطالب(ع) که وصی رسولالله(ص) بود در مسجد شهید شد و خبر رسید که او را در حال نماز و در مسجد کشتهاند، این مردم سوال میکردند مگر علی(ع) نماز میخوانده است؟ تبلیغات و شستشوی مغزی به این شکل بوده است. این مردمی که اصلاً نمیدانستند علی(ع) مسلمان است یا نه، حضرت زینب(س) در دوران اسارت متحول کرده بود. یعنی کاری کرد که کل تاریخ اسلام در ذهن مردم شام یک مرتبه زیر سوال رفت.گفتند یعنی چه؟ آیا اینها کفار هستند که گرفتهاند؟ اینها میگویند ما بچههای پیغمبر هستیم. اینها پسر پیامبر(ص) را کشتهاند و سرش را بریدهاند. این سر پسر پیامبر(ص) است و بعد هم آن سخنرانیها و آن عزت نفس را دیدند. هیئت حسینی و هیئت زینبی به این شکل است. کاری کرد که در شام مردم شام مسئلهدار شدند و شروع کردن به گریه کردن و سوال کردن و پرسیدند چه اتفاقی افتاده و قضیه چیست؟ پس تا به حال به ما چه میگفتند؟ شما چه میگویید؟ حضرت زینب(س) یک هیئت عزاداری به راه انداخت که افسران و فرماندهان خود حکومت یزید و حتی همسران و خانواده و دختران و بچههای یزید مسئلهدار شدند و به گریه افتادند و به یزید اعتراض کردند. هیئت عزاداری امام حسین(ع) و هیئت حضرت زینب(س) انقلابیترین هیئت است. میدانید که یزید در آن زمان ابر قدرت جهان بود. آن زمان خلافت اسلامی قویترین حکومت در کل جهان بود. این حکومت به دست یزید افتاده بود. حضرت زینب(س) کاری کرد که یزید بگوید غلط کردم. خانوادهی خود حکومت در داخل کاخ یزید گریه کنند و مسئلهدار بشوند و به یزید اعتراض کنند. اینها کار یک هیئت عزاداری درست است و الا یزید هم یک هیئت عزاداری به راه انداخت. میدانید که یزید مجلس عزاداری رسمی برای امام حسین(ع) برقرار کرد و گفت من متأسفم که حسین کشته شد و من نمیخواستم اینطور بشود و این احمقها در آنجا افراطی عمل کردند. دروغ گفت چون ترسیده بود. گفت با احترام اینها را به مدینه برگردانید. خب حضرت زینب(س) و حضرت سجاد یزید را به غلط کردن انداختند. با دست خالی و گرفتار در زنجیر و کتکخورده و شلاقخورده این کار را کردند. اینها کاری کردند که بعد از کربلا در بسیاری از مناطق کشورهای اسلامی جنبشهای مسلحانه علیه یزید شروع شد. و الا آنها گفتند ما با این کاری که در کربلا کردیم به همه گفتیم هیچ کدام از شما که حسین نمیشوید. حسین عزیز پیامبر(ص) است. «حسینٌ منی و انا من حسین...»، دیدید با حسین چه کردیم؟ حالا همهی شما حساب کار خود را بکنید. ما این هستیم. برنامه و پروژهی اینها همین بود. ولی حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) کاری کردند و با هیئت کوچک اسرا که پرچم عزاداری امام حسین(ع) را بالا بردند کاری کردند که یزید گفت غلط کردم. نزدیکترین آدمها به او اعتراض کردند. مردم شام مسئلهدار شدند و از آن مهمتر اینکه بعد از این قضایا به جای اینکه مردم بترسند و ارعاب بشوند و بگویند اینها با امام حسین(ع) این کار را کردند و حالا باید ما خفه بشویم اتفاقاً بر عکس شد و شجاع شدند و دیدند که حضرت زینب(س) جلوی اینها ایستاده است. قیامهای مسلحانه کپیبرداری از کربلا شروع شد. اینها اتفاقی است که بعد از کربلا به دست این اسرا صورت گرفت. منتها اینها آمادهی شهادت بودند. قوی و مقتدر بودند. یزید پشیمان شد. انقلابهای مختلف در خراسان و حجاز و عراق و یمن به راه میافتد به عنوان اینکه پسر پیامبر(ص) را کشتهاند و این حکومت باید براندازی بشود. انواع قیامها به راه افتاد. در خود کوفه و جاهای دیگر این قیامها شروع شد و حکومت یکی یکی اینها را سرکوب کرد ولی باز هم نتوانست ادامه بدهد و در حالی که سه سال از کربلا نگذشته بود شاخهی سفیانی حکومت بنیامیه سقوط کرد. شاخهی دوم آنها یعنی شاخهی مروانی بر سر کار آمد. آنها هم در اثر فشاری که کربلا ایجاد کرده بود و فعالیتهای حضرت زینب(س) و بعد امام سجاد(ع) و کادرسازی و فرهنگسازی امام باقر(ع) 20 سال نشده سقوط کردند. یعنی کل بنیامیه بعد از 20 سال سقوط کرد. حتی شاخهی مروانی هم سقوط کردند. اینها کارهای مهمی است. هیئت درست همچین هیئتی است. به جای اینکه ترس، یأس، ذلت، شکستپذیری، شک، تردید از آن بیرون بیاید، قدرت، ایمان، شجاعت، امید، فداکاری، اقتدار از درون آن بیرون میآید. پس ما دو نوع عزاداری داریم. دو تیپ هیئت داریم. دو نوع مسجد و حسینیه داریم که یک نوع آن مجاهدساز و مجاهدپرور و شهید پرور است و یکی هم اهل سازشکار و منافقپروری و ریاکاری و راحتطلبی به اسم اسلام و عزاداری و شیعه است. یعنی هیچ کدام از وظایف خود را انجام ندهیم و به جای همهی واجبات و تکالیف عزاداری بکنیم. فرق در این است. در رأس عزاداریها عزاداری امام حسین(ع) و عاشورا هست و بقیه همگی پس از این است. امام حسن(ع) در حال شهید شدن است، با خیانت مسموم شدهاند و خون بالا میآورند، امام حسین(ع) هم کنار بستر امام حسن(ع) نشستهاند و اشک میریزند و میگویند با شما چه کردند. به جای اینکه کل بشریت از شما استفاده بکنند با تو چه میکنند. امام حسن(ع) میبینند امام حسین(ع) سر خود را پایین انداختهاند و به خاطر این درد اشک میریزند. امام حسن(ع) میفرمایند هیچ روزی، روز تو نخواهد شد. «لا یومک، یومک یا ابا عبدالله...»، یا ابا عبدالله هیچ روزی چون روزی که سر تو را خواهند برید و بر نیزه خواهند برد، نمیشود. یعنی صحنهی شهادت، صحنهی شهادت توست. عاشورا و ده سال دیگر است. این تک تک کلماتی که در سخنان حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) و بقیه آمده باید الگوی اسلامشناسی و فلسفهی سیاسی و فلسفهی حقوق و فلسفهی اخلاق برای ما باشد. تک تک این جملهها حسابشده است. چرا خداوند به امام حسین(ع) میفرماید «ان الله شاع ان یراک قتیلا...»، خداوند میخواهد تو را کشته ببیند، پس برو و کشته شو. «ان الله شاع ان یراهن سبایا...»، خداوند میخواهد زنان و کودکان و خانوادهی تو را اسیر و در زنجیر ببیند. برو و کشته شو. شما بروید و شلاق بخورید که برای دفاع از حقیقت، توحید و عدالت لازم است و باید این قیمت را بپردازید. این یک تعریف از اسلام است. اسلام انقلابی همین است که در برابر اسلام سازشکار و اسلام آمریکایی قرار دارد. تشیع حسینی همین است و در برابر تشیع لندنی قرار دارد. این جمله که خدا میخواهد زنان را اسیر و در زنجیر ببیند و بروید و شلاق بخورید و اجازه بدهید تمام تاریخ ببیند که دختران پیامبر(ص) هم در راه حق شلاق میخورند و نمیترسند و هزینه میدهند. اجازه بدهید در تاریخ ثبت بشود که بچهها و کودکان را میزنند که این در راه حق و دفاع از حق ارزش دارد. حسین، خدا میخواهد تو را تکه تکه ببیند. «شاع ان یراهن قتیلاً...»، میخواهد تو را وقتی ببیند که در خون دست و پا میزنی. همهی دنیا باید ببینند که امام حسین(ع) هم با همهی عظمتی که دارد در راه حق در خون خود دست و پا میزند. باید این کار را بکند و نباید بترسد. باید فداکاری بکند. امام حسین(ع) در لحظات و ساعات آخر میآیند که خداحافظی بکنند. جزو آخرین وصیتهای ایشان به زنان و بچهها این است که میفرمایند «استعدوا للبلاء...»، برای آزمایش بزرگ آماده بشوید. همه کشته شدهاند، من هم دارم میروم و این آخرین باری است که یکدیگر را میبینیم. از شما خداحافظی میکنم و شما را به خدا میسپارم. من میروم و دیگر باز نخواهم گشت. اما شما، «استعدوا للبلاء...»، به زنان و دخترانی که قرار است اسیر بشوند و آنها را بزنند و حجاب از سر آنها بکشند و اگر گردنبند و انگشتری دارند بکشند و به آنها توهین کنند و به آنها نگاه بد بکنند و از عراق تا شام و دمشق آنها را در زنجیر بکشند و توهین کنند و بزنند و سر شهدا را جلوی آنها ببرند میگوید آمادهی آزمایش بزرگ باشید. «استعدوا للبلاء...». شجاع باشید. این جملهها خیلی قشنگ است. شجاع باشید. محکم باشید. خودتان را برای یک آزمایش بسیار سخت آماده کنید. «اعلموا ان الله تعالی حافظکم و حامیکم...»، بدانید و شک نکنید که خداوند حامی شماست. شما در محضر خدا هستید. تک تک اتفاقاتی که بعد از من خواهد افتاد، خداوند میبیند و میشنود و میداند. خداوند شما را از این معرکه نجات خواهد داد. برای شما دورهی سختی خواهد گذشت ولی زنده میمانید. بعد از کشته شدن ما، شما میمانید و این مسیر را ادامه خواهید داد. «و سینجیکم من شر الاعداء...»، خداوند شما را از پنجهی این دشمنان پلید رها خواهد کرد. شما اسیر نخواهید ماند و کشته نخواهید شد. این دوره را تحمل کنید و محکم و قوی باشید و پس از ما این پرچم را بالا نگه دارید. «و یجعل عاقبة امرکم الی خیر...»، پایان کار شما خیر است و شر نیست. این مشکلات را تحمل کنید و بدانید که در مسیر حق هستید و آخر این ماجرا شما پیروز هستید. کشته شدن ما را میبینید. ما را تکه تکه میکنند اما ضعف نشان ندهید و محکم باشید. اینها تعابیر خیلی قشنگ و عجیبی است. شیعه این است. تشیع این است. عزاداری باید در این راستا باشد. «یجعل عاقبة امرکم الی خیر...»، پایان راه و خط شما خیر و پیروزی است. «و یعذب اعادیکم بانواع البلاء...»، خداوند دشمنان شما را به انواع بلاها هم در دنیا و هم در عالم آخرت عذاب خواهند کرد. اینها در آتش عذاب افتادهاند و اینها قابل ترحم هستند. «و یعوضکم الله عن هذه البلیة بانواع النعم...»، خداوند در ازای این مقاومتی که خواهید کرد و این آزمایش و بلیه و امتحان سنگین و سختی که در پیش دارید به شما انواع نعمتها را عنایت خواهد کرد. صبر و مقاومت کنید. «و الکرامه...»، خداوند به شما کرامت خواهد دارد. صحنهی شهادت و قطعه قطعه شدن ما را نگاه کنید. اسارت و شلاق را تحمل کنید ولی ضعف نشان ندهید که خداوند به شما کرامت خواهید بخشید. شما بزرگ خواهید بود. «فلا تشکوا...»، شکایت نکنید. به هیچ چیز اعتراض نکنید. از هیچ چیز ناراضی نباشید. این جملهها خیلی زیباست. این اوج عزت و مقاومت است. «لا تشکوا...»، نکند که پیش دشمن و دوست گلایه و شکایت بکنید؟ به آنچه میبینید افتخار کنید و سر خود را بالا بگیرید. شاکی نباشید و اعتراض نکنید. به دشمن اعتراض کنید. ولی به قضا و قدر اعتراض نکنید. «و لا تقولوا بالسنتکم ما ینقص من قدرکم...»، مبادا کلمهای حتی از دهان بچهها و کودکان بیرون بیاید که قدر و منزلت شما را دچار نقصان کند. حتی یک کلمه از شما و حتی از بچهها گفته نشود که کرامت و عزت شما کم بشود. شما گران هستید و گران بمانید. مطلقاً ضعف نشان ندهید. مطلقاً از وضعیت شکایت نکنید. اینکه این زنجیرها ما را زخمی کرد، ما گشنه و تشنه هستیم را نگویید. فرمود از این حرفها نزنید و تا آخر تحمل کنید. این شیعه میشود. این عزای امام حسین(ع) میشود. باید از عزاداری امام حسین(ع) این مفاهیم بیرون بیاید. عزت نفس، کرامت بیرون بیاید. اظهار ناراحتی نکنید. یک وقت ناله نکنید. مثلاً یک وقت نگویید هوا گرم است و ما تشنه هستیم. حتی به بچهها هم میگویند. میدانید بعد از اینکه اینها از کربلا آمدند، اولین منزل خود کوفه بود. مردم کوفه اینها را میشناختند. یک عده آمدند و گریه کردند و به بچهها نان و خرما بدهند. حضرت زینب(س) به بچهها رو کردند و فرمودند شما فرزندان رسولالله هستید، شما فرزندان آخرین پیامآور خدا هستید. ما از کسی صدقه نمیپذیریم. بچههای تشنه و گرسنه نان و خرماها را به طرف مردم کوفه پرتاب کردند و یک لقمه هم نخوردند. بچههای کوچک و سه، چهار ساله این کار را کردند. این خیلی عجیب است. شنیدن این نکات آسان است. حضرت زینب(س) اشاره کرد اینها را جلوی خودشان بریزید. ما از کسی صدقه نمیگیریم. بعد هم آن سخنرانی را کردند و گفتند ای پستها، ای ناجوانمردان. مردم کوفه هم گریه میکردند و با خود میگفتند ما چه کار کردیم و اینها را تنها گذاشتیم. حضرت زینب(س) فرمود تا ابد گریه کنید. شما گلی بودید که میان پهن روییدید. برای ما اشک میریزید؟ شیعه این است. امام حسین(ع) این است. حضرت زینب(س) این است. اسرای کربلا اینطور هستند. چیزی را گدایی کنند؟ التماس کنند؟ از خود ضعف نشان بدهند؟ امام حسین(ع) میگوید از خود ضعف نشان ندهید. حضرت زینب(س) به بچههای کوچک و سه، چهار ساله میگوید ضعف نشان ندهید. میگوید اگر اظهار ناراحتی بکنید آنها شاد میشوند. محکم بایستید و لبخند بزنید. چرا وقتی یزید جلوی جمع به حضرت زینب(س) گفت چطور هستی؟ و گفت دیدید که خدا با شما چه کار کرد؟ظظظ گفت خدا نکرد، تو این کار را کردی. خدا بین ما و تو داوری خواهد کرد. تو فراموش خواهی شد و ما برای همیشه خواهیم ماند. اینجاست که وقتی از او میپرسند اوضاع چطور بود؟ حضرت زینب(س) میگوید «ما رأیت الا جمیلا...»، خیلی تمیز بود. هر چه دیدیم قشنگ بود. حضرت زینب(س) این است. میگوید «ما رأیت الا جمیلا...»، هیچ چیز ندیدم الا زیبا و زیبایی و شکوه و هر چه از طرف ما بود تمیز اجرا شد. این پروژهی ما بود و ما قشنگ این پروژه را اجرا کردیم. در این طرف شکوه و عظمت و اخلاص و شجاعت و فدکاری و اخلاق و مقاومت و انسانیت بود. ولی از طرف شما همه چیز لجن بود. آنچه که در کربلا طرف شما گذشت لجن بود. مثل سگ و کفتار گوشت مردان ما را با دندان کندید و هنوز پوزههای شما آغشته به خون شهیدان و عزیزان ماست. از طرف شما هر چه بود کثیف بود و هر چه از طرف ما بود تمیز و زیبا بود. او میخواهد حضرت زینب(س) گریه کند. با خود میگوید او یک زن ضعیفه است و گریه میکند. اما حضرت زینب(س) گفت کاری میکنم که تو گریه کنی. با عمل خود این را گفت. یزید شروع به صحبت و تحقیر میکند و حضرت زینب(س) به او میگوید بدبختی همین بس که من مجبور بشوم با کسی مثل تو حرف بزنم. تو لیاقت اینکه من با تو حرف بزنم را نداری. این از بدبختی دوران است که من باید با تو حرف بزنم. تو اصلاً آدم نیستی. تو ارزش حرف زدن نداری. تو کوچکتر از آن هستی که زینب با تو حرف بزند. حتی بعضیها از این نتیجهی منفی میگیرند. دقیق نمیدانم که جناب «سید بن طاووس» است یا «علامهی مجلسی» است که نقل میکند در همین کاخ یزید وقتی سر سیدالشهدا(ع) را میبینند حضرت زینب(س) نگاه کردند و دیدند سر امام حسین(ع) را آوردند و اینها میخواهند با نشان دادن این صحنه زنها و کودکان و بازماندگان غافلهی حسین و بچههای پیامبر(ص) یک مرتبه جیغ بزنند و ناله کنند. یک مرتبه حضرت زینب(س) همینطور که ایستاده است سر خود را محکم به محمل میکوبد و خون جاری میشود. البته همهی روایات این را قبول ندارند. بعضیها این روایت را قبول ندارند. حالا ما میگوییم این روایت درست است اما معنی این کار چه هست؟ به این معنی است که حضرت زینب(س) به جلادهای شمشیر به دست میگوید ما را از خون میترسانید؟ سر حسین را به ما نشان میدهید که ضعف نشان بدهیم؟ این خون است. بیایید و ما را بکشید. فکر کردهاید که چون من زن هستم الان ناله میکنم و ضعف نشان میدهم با دیدن خون غش میکنم؟ نه، ما مجاهد هستیم. ما از خون نترسیدیم. ما برای همه چیز آماده هستیم. حداقل ما میدانستیم قرار است در کربلا چه اتفاقی بیفتد و با چشم باز آمدیم. از اول که از مدینه حرکت کردیم به سمت مرگ میآمدیم. ما اینها را میدانستیم. ما غافلگیر نشدیم. ما مرعوب نمیشویم. حالا از همین سر به محمل زدن تحت روایاتی که بعضیها نقل کردهاند نتیجهی درست ضد عاشورایی میگیرند. اگر هم روایت درست باشد این کار حضرت زینب(س) علامت شجاعت و آمادگی برای فداکاری است که میخواهد بگوید تو ما را از خون میترسانی؟ باز هم حماسه و شجاعت و تحقیر دشمن است. بعضیها میگویند ما قمه میزنیم و استناد میکنند به همین موضوع که حضرت زینب(س) سرش را به محل زده و خون آمده است. این کاری که شما میکنید دشمن را میترساند یا میخنداند؟ حضرت زینب(س) با این کار خود دشمن را ترساند. دشمن گفت یک کاری نکنید که مجبور بشویم خود زینب را هم با شمشیر بزنیم و حداقل بتوانیم بعداً کارهای خودمان را توجیه بکنیم. حساب کار خود را کردند. اگر این روایت درست هم باشد به این معنی است که بعد از این کار حضرت زینب(س) اینها حساب کار خود را کردند و با خود گفتند او نمیترسد و خطرناک است. میخواهیم او را از چه چیزی بترسانیم؟ ولی تو که حالا قمه میزنی دشمن را میخندانی و شیعه را مسخره میکنی. کسی شجاعت را از این کار تو برداشت نمیکند بلکه حماقت برداشت میکند. بله، اگر یک روزی یک جایی بود که پیام قمهزنی این شجاعت و شکستن و مرعوب کردن دشمن بود، به نظر خود من باید قمه زد. اگر یک جایی زدن قمه دشمن را بترساند و نشان بدهد که شیعه جان خود را در راه حق مثل آب خوردن میدهد و ما به زندگی نچسبیدهایم. ما مثل کرم به دنیا نچسبیدهایم که به هر قیمتی زندگی کنیم. نه، من را از شمشیر و قمه نترسان. خودم یکی به خودم میزنم. حالا تو جلو بیا. اگر معنی قمهزنی این باشد فرق میکند. شاید یک وقتهایی این بوده است که در آن زمان کار درستی بوده است. اما یک وقتی هم این معنی را نداشته و از فلسفهی خود بیرون آمده است. در همین تبریزِ شما زمان مشروطه آخوندی در تبریز بوده که جلوی استبداد و روسهای اشغالگر ایستاده است. در تاریخ اینها را نوشته است. این عالم مجاهد و این روحانی مجاهد را روز عاشورا میبرند تا اعدام کنند. هیئتهای قمهزنی تبریز در کوچهها و خیابانهای مختلف به راه میافتند و هزاران نفر قمه میزنند. بعضی از خود این مجاهدین تبریز به هیئتهای عزاداری میگویند روز عاشورا و روز شهادت امام حسین(ع) است و میخواهند عالم دین را اعدام بکنند. با همین عزاداری امام حسین(ع) به سمت میدان اعدام بیایید. وقتی اینها ببینند چند هزار نفر با قمه میآیند همگی فرار میکنند. جرئت نمیکنند جلوی شما بایستند. بعد یک عده از اینها میگویند آقا امام حسین(ع) را سیاسی نکنید. اجازه بدهید ما این روز عاشورا را عشق کنیم. میخواهد حال کند و به وظیفهی خود کاری ندارد. آنجا نقل شده که هزاران نفر سر خود را شکافتند و یک نفر اینها حاضر نشد در برابر اشغالگرها و کفار و حکومت استکباری شمشیر به دست بگیرد و از این عالم تبریزی دفاع بکند. اقلیتی شدند. اینها آن آخوند را کشتند و بر شهر مسلط شدند و در همان خیابان هم اینها حسین حسین گفتند و بر سر خود زدند. اما یک شمشیر بر سر کفار و اشغالگر نزدند. این هم نوع انحرافی عزاداری امام حسین(ع) است. اگر فرضاً حضرت زینب(س) این کار را کرده و سر خود را به محمل کوبیده و خون جاری شده دشمن را ترسانده است. دشمن از این عمل چه برداشتی داشته است؟ گفتند این را نگاه کنید، این چه کاری است که میکند و قهقه خندیدند؟ گفتند زینب را نگاه کنید که به سرش زده است؟ این را نگفتند. بلکه ترسیدند و عقبنشینی کردند. اما آیا دشمن از این نوع قمهزنی میترسد؟ آمریکا میآید و صدام بر آنجا حاکم است و کاری ندارند. کربلا و نجف دست صدام است کاری ندارند. اگر به دست آمریکا و انگلیس هم بیفتد کاری ندارند. داعش میآید، باز هم کاری ندارند. میگویند آقا، ابا عبدالله(ع) را سیاسی نکنید. خب الاغ، ابا عبدالله(ع) اگر سیاسی نبود، او را میکشتند؟ اگر امام حسین(ع) مزاحم حکومت یزید و حکومت باطل نبود، او را میکشتند؟ اصلاً عاشورا یک اتفاق سیاسی است. با امام حسین(ع) بیعت کردند و گفتند حکومت حق شماست و حق یزید نیست. این سیاسی نیست؟ خود عاشورا سیاسی است و تو میگویی عاشورا را سیاسی نکنید؟ میگویند آقا نیمهی شعبان را چراغانی کنید و برای امام زمان(ع) شیرینی پخش کنید. تو را به خدا امام زمان(عج) را دیگر سیاسی نکنید و از ما نگیرید. اصلاً امام زمان(عج) یک وظیفه دارد و آن وظیفه هم سیاسی است. کار امام زمان(عج) چیست؟ کار ایشان اجرای عدالت در سطح جهان است. یعنی چه؟ یعنی اصلاح یا براندازی تمام حکومتهای فعلی جهان. یعنی چه؟ یعنی پدر جد سیاست. حالا میگویید امام زمان(عج) را سیاسی نکنید؟ اصلاً کار و وظیفهی امام زمان(عج) سیاست است. «یملا الارض عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جورا...»، جهان را آباد کرده از عدل و قسط خواهد کرد چنان چه اینک مملو و آکنده از جور و ستم و ظلم است. حالا سوال این است که آیا ظلم و عدالت مفاهیم سیاسی نیست؟ میگویند آقا ایشان را سیاسی نکنید. حضرت زینب(س) سیاسی است. حضرت زینب(س) مادر سیاست و جهاد و شهادت است. احساس زنانه نیست. بله، کسان دیگری از زن و مرد هستند که یک نفر از آنها میمیرد و جیغ و فریاد میزنند و سر خود را به دیوار میکوبند ولی آیا مگر حضرت زینب(س) اینطور است؟ مگر حضرت زینب(س) وابسته به این چیزهاست؟ حضرت زینب(س) ولیة الله است. حضرت زینب(س) روح بسیار بزرگی دارد. حضرت زینب(س) معنویت در عالیترین سطوح دارد. مثلاً بگویند هر کسی سر برادر خود را ببیند سر خود را به دیوار میکوبد، پس این عادی است. نهخیر، از روی احساسات و عاطفه و ظعف عادی است ولی حضرت زینب(س) اگر این کار را کرده از روی قدرت کرده و از روی ضعف نکرده است. پس ببینید هیئت عزاداری به معنی پرچم و شهادت و عزت و صلابت است. اگر عزای امیرالمؤمنین علی(ع) میگیری سوال نمیکنی امیرالمؤمنین علی(ع) چه شد که حالا عزای او را میگیری؟ میگویند ایشان را کشتند و ترور کردند. برای چه؟ چون حکومت عدل داشت و حاکم عدل بود. یعنی چه؟ چون این سبک مدیریت حکومت را نمیپسندیدند و الان هم نمیپسندند و همین الان هم اگر علی(ع) باشد او را میزنند. مشکل اینها با علی(ع) چیست که عزاداری امیرالمؤمنین علی(ع) میکنی و 13 رجب میلاد امیرالمؤمنین علی(ع) را میگیری؟ آیا برای تو فقط چراغانی و سیاه پوشیدن هدف است؟ اینها وسیله هستند. اصلاً عزاداری وسیله هست و هدف نیست. هدف چیست؟ هدف تربیت ماست. آشنایی ما با توحید و عدالت است. تبدیل شدن ما به مجاهد و مؤمن است. شهیدپروری است. شهدا از همین هیئتهای عزاداری بیرون آمدند. در زمان انقلاب، شروع انقلاب و مراحل سخت انقلاب شعار امام حسین(ع) را سر دادند. من یادم هست که در همین مشهد اولین روزی که اولین شهید را در انقلاب 57 داد، شهید هاشمینژاد در مدرسهی نواب سخنرانی کرد و جمعیت به سمت حرم امام رضا(ع) رفتند و وقتی به خیابان طبرسی پیچیدند، مشهد اولین شهیدها را در راه انقلاب داد. شهید حسنزاده و شهید حسنزاده بودند. شعار مردم این بود که میگفتند «برادری، برابری، حکومت عدل علی». این شعار مردم بود که حکومت عدل علی را میخواستند. عزاداری برای علی به معنی بالا بردن این پرچم است. حضرت امیر(ع) میفرماید «من جار ولایة ذالة دولته...»، هر دولت و حاکمیتی که ستم کند و حقوق مردم را رعایت نکند، اگر به فکر خودش هست و اهل خدا و آخرت هم نیست، بداند که دولت او ذایل میشود. یعنی هر مدیریت و هر حاکمیت و هر دولتی حقوق مردم را رعایت نکند سقوط میکند. اگر به فکر خودت هم هستی باید عدالت را اجرا کنی. برای همین است که برای امیرالمؤمنین علی(ع) عزاداری میکنی. سخنرانیهایی که حضرت امیر(ع) در بیزاری از ظلم به مردم دارد. اصلاً فرق علی و معاویه در همین است و الا معاویه هم میگفت نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج بروید و مسابقات قرآن میگذاشت، مسابقهی حفظ قرآن و روایت قرآن میگذاشت، همهی این کارها را میکرد. دعوا بر سر عدالت و نحوهی حکومت بود. بخور بخور و دزدی و توجیه یا خدمت به فقرا و محرومین و سادهزیستی مسئولین. فیشهای حقوقی را میبینید که 100 میلیون و 70 میلیون است؟ بعضیها میگویند این خیانت و جرم است و باید اینها را قضایی کنید و محاکمه کنید و عزل کنید و اخراج کنید و این پولها را پس بگیرید. اما در آخر همه ایستادهاند و نگاه میکنند. میگویند آقا ببخشید با استناد به کدام مادهی قانونی این کار را بکنیم؟ نادانها با استناد به اصل انقلاب محاکمه بکنید. اگر به دنبال مادهی قانونی هم بگردی، داری. هر جا بخواهی قانونی پیدا بکنی، آن را پیدا میکنی و هر جا هم نخواهی پیدا نمیکنی. اگر بخواهی یک قوانینی را پیدا میکنی و به یک چیزهایی وصل میکنی و جرمسازی میکنی که آدم شاخ در میآورد و با خود میگوید این چه بود و اصلاً چه ربطی به این حقوق داشت؟ این به آن قانون چه ربطی دارد؟ ولی اگر نخواهی، قانون به این درشتی جلوی چشم توست و نمیبینی. این طرف و آن طرف را نگاه میکنی و میگویی این قانونها کجاست؟ اصلاً بر فرض که قانونی هم نباشد، وقتی رهبری ده بار به شما میگوید قانون است. ولایت مطلقهی فقیه به همین معنی است. میگوید 50 میلیون عادلانه نیست چه اینکه به 100 میلیون برسد. حالا در یک جلسه یک نفر میگفت معنی ندارد یک نفر 30 میلیون بگیرد در حالی که اکثر کارمندها 1 میلیون و خردهای میگیرند. اینها را نمیفهمی؟ نمیفهمی سادهزیستی مسئولین جزو اصول این انقلاب بوده است؟ نمیفهمی؟ اینقدر امام گفته و قبل از اینها اهل بیت(ع) گفتهاند و پیامبر(ص) گفتهاند. باز هم اینها را نمیفهمی؟ چه کسی گفته شما با انقلاب ارتباط داری؟ اینها در حکومت انقلاب نفوذی هستند. اگر قبلاً هم آدم بودهاند الان دیگر نیستند و عوض شدهاند و توجیه میکنند. یک وقتی در این انقلاب مسئولین جمهوری اسلامی افتخار میکردند که ادای گداها را در بیاورند. همین رجایی که الان سالگردش هست آمد و گفت من دستفروش بودم و در کوچهها دستفروشی میکردم. مردم خوشحال میشدند و میگفتند رئیس جمهور ما کنار خیابان بساط داشته و دستفروشی میکرده است. باهنر آمد و گفت من یک معلم ساده بودهام و حالا آمدهام و نخستوزیر شدهام. مردم کیف میکردند و میگفتند بارکالله. اصلاً انقلاب همین است که دستفروش کف خیابان رئیس جمهور بشود. حالا دوباره یک عدهای میخواهند این فرهنگ را برگردانند. میگویند حالا رهبری گفتهاند و دستشان درد نکند و انشاالله خدا به ایشان پاداش بدهد ولی ما در این مورد قانون نداریم. اول میگویند اصلاً تخلفی نشده و هیچ پروندهای هم به دستگاههای قضایی ندادهایم و نمیدهیم. دستگاه قضایی هم ظاهراً به دنبال قانون میگردد. اینها نگاه انقلابی نیست. اسلام انقلابی و اسلام متحجر غیر انقلابی همین فرقها را دارند. بدیهیات برای شما مشکوک شده و مشکوکها برای شما بدیهی میشود. این یک مسئله است. مسئلهی بعدی اینکه میگویید ما عزای امیرالمؤمنین علی(ع) میگیریم و سیاه میپوشیم ولی به حرفها و منطق و مسلک علی(ع) کاری نداریم. مسلک علی چه هست؟ مسلک علی این است که بگوید «والله...»، به خدا سوگند، «لان ابیت علی حسک السعدان مسهدا...»، اگر بدن من را روی خارهای سهدان در بیابان ببندند و تا صبح بیدار باشم و خوابم نبرد، یا من را به غل و زنجیر بکشند و در خاک و خون به این طرف و آن طرف بکشند، «او اجر فی الاغلال مصفدا...»، مرا در غل و زنجیر به این طرف و آن طرف بکشانند، این حالت را ترجیح میدهم. بر چه چیزی؟ «احب الی...»، اینها را ترجیح میدهم و حاضر هستم این بلاها را بپذیرم اما «ان القی الله و رسوله یوم القیامة ضالما لبعض العباد...»، اما در قیامت در محضر رسولالله حاضر نشوم در حالی که حقی از کسی از بندگان خدا را ضایع کرده باشم. علی این است. نوزدهم و بیست و یکم برای این علی عزاداری میکنی. آش نذری بده، گریه بکن، سیاه بپوش، 13 رجب چراغانی بکن، اما اینها مقدمه است. اینها که اصل ماجرا نیست. عزاداری مقدمه است برای اینکه این فرهنگ جا بیفتد. چه در حوزهی معنویات و اخلاقیات و چه در حوزهی حقوق و عدالت. «و الله لان ابیت علی حسک اسعدان مسهدا او اجر فی الاغلال مصفدا احب الی من ان القی الله و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد...»، من را با زنجیر ببندند و این طرف و آن طرف بکشانند، تا صبح روی خاک و تیغ مجروح کننده بخوابم و نتوانم یک لحظه چشم روی هم بگذاریم، به خدا این را ترجیح میدهم به اینکه در قیامت من باشم و خدا و رسول خدا و بگویند تو حقوق بعضیها را رعایت نکردهای. این خیلی سخت است. «و غاصباً لشیء من الحطام...»، و سختترین شکنجهها را بر این ترجیح میدهم که در قیامت اعلام بشود من یک چیزکی از دنیای دیگران برای خودم برداشتهام و یک حقکی از کسی را برای خودم غصب کردهام. یک حق کوچک یا یک شیء کوچک از یک شخص عادی، «و کیف اظلم احداً لنفس یسرع الی البلی قفولها و یطول فی الثری خلولها...»، اصلاً من هنر نکردهام اگر یک چنین ترجیحی بدهم. چگونه برای جان و نفسی که به سرعت به سوی مرگ میشتابد و پیر میشود و به زودی از این عالم خواهد رفت و خودش میماند و اعمال خودش و باید در برابر خدا پاسخگو باشد، چگونه من میتوانم با بدنی که زیر خاک ماندن آن طولانی خواهد بود، هزاران سال آن زیر میپوسد، چگونه با این وضعیتی که در پیش دارم این را ترجیح ندهم؟ در حالی که این بدن برای مدت طولانی زیر خاک خواهند ماند و میپوسد و این جان و نفس به سمت پاسخگویی به خداوند میرود؟ من هنری نکردهام اگر این را ترجیح بدهم. این حداقل کاری است که میکنم. عزاداری اهل بیت(ع) به معنی عزاداری برای این فرهنگ است. میفرماید «و ایم الله لانصفن المظلوم من ظالمه...» حق مظلوم را از حلقوم ظالم بیرون خواهم کشید و جز بر اساس انصاف و رعایت حقوق همه حکومت و داوری نخواهم کرد. «و لاقودن الظالم بخزامته...»، یقهی ستمگر را میگیرم و میکشم و او را تسلم حق میکنم تا بر آبشخور حق بیاید. نمیایستم و همینطور نگاه کنم و بگویم این ظالم است و او مظلوم است و خدا از هر دوی شما قبول کند و نمیگویم با هم دعوا نکنید و مهربان باشید و دعا بخوانید. ظلم بکن و دعا بخوان و عزاداری بکن و به حرم بروید. «جنی اورده منهل الحق و ان کان کارها...»، ولو بدش بیاید یقهی او را میگیرم و به آستانه و پیشگاه حق میکشانم تا او زانو بزند. من با ظلم درگیر میشوم. ما عزای این علی را میگیریم نه یک علی قلابی و ذهنی. میگوید هر جا میروید فقط حواس شما به بزرگان و صاحبان قدرت و ثروت نباشد که اینها میتوانند به بقیه ظلم بکنند و کارهای خود را هم توجیه میکنند و سر و صدای زیادی هم دارند، بلکه مراقب فقرا و آنهایی که زیر دست و پا میمانند هم باشید. اینها زبان ندارند و نمیتوانند از خودشان دفاع بکنند و بلد نیستند. اجازه ندهید اینها قربانی بشوند. به «محمد بن ابی بکر»، پسر خلیفهی اول که پسر خواندهی علی بن ابیطالب(ع) است، پسران ابوبکر جزو شیعیان خاص علی هستند. اینها برادران عایشه هستند. در جنگ جمل خواهر آن طرف است و برادرها این طرف هستند و با هم میجنگند. پسر ابوبکر این طرف است و دختر ابو بکر آن طرف است. جناب محمد بن ابی بکر جزو یاران خاص امیرالمؤمنین علی(ع) و شیعیان خاص علی(ع) است و حضرت امیر(ع) ایشان را حاکم مصر میگذارد و آنجا به دست معاویه و عمر عاص شهید میشود و وقتی آنها ایشان را میکشند در پوست الاغ میکنند و میسوزانند که بعد به حضرت امیر(ع) خبر میرسد و ایشان برای محمد اشک میریزند و به جای او مالک اشتر را میفرستند که اینها مالک را هم بین راه ترور میکنند و ایشان هم بین راه شهید میشود و به مصر نمیرسد و مصر سقوط میکند و بعد از مدتی هم خود حضرت امیر(ع) ترور میشوند. حضرت به محمد بن ابی بکر میگوید وقتی به آنجا میروی تا حکومت کنی طرز حکومت علوی و پیغمبری و اسلامی اینطور است که به همه به یک چشم نگاه کنی. مبادا بزرگان و صاحبان قدرت و شهرت و ثروت در تو طمع کنند؟ یعنی مبادا بگویند این هوای ما را دارد و برایش مهم است که است چه کسانی هستیم. «آس بینهم فی اللحظة و النظرة...»، حتی در نگاه کردن و در طرز نگاه کردن به مردم مساوات را رعایت کن. به یک کسی اینطور نگاه نکن و به یک کس دیگر با گوشهی چشم نگاه کن. وقتی به جلسه آمدند، نکند به کسانی که قدرت و ثروت و قبیله دارند دو دقیقه نگاه کنی و یک فقیری که یک طرف نشسته از چشم تو رد بشود. باید مساوی نگاه کنی. مساوی نگاه کن تا همه حساب کار خود را بکنند. ما برای این علی هیئت عزاداری میگیریم. دعوای علی و معاویه بر سر همین چیزهاست. دعوای امام حسن(ع) و معاویه بر سر همین چیزهاست. دعوای امام حسین(ع) و یزید بر سر همین است. و الا آنها هم ضد اسلام حرف نمیزدند. «حتی لا یطمع العظما فی حیفک لهم...»، نکند نگاههای تو نامساوی و متفاوت باشد که بفهمند به یک نفر بیشتر علاقه داری و از یک نفر بیشتر حساب میبری و یا فلانی اصلاً برای تو اهمیت ندارد. نباید از نگاههای تو چنین چیزهایی برداشت بکنند. در این صورت گردنکلفتها طمع میکنند که تو کمک کنی تا آنها حیف و میل کنند. «و لا ییأس الضعفاء من عدلک علیهم...»، ضعفا و فقرا هم از تو مأیوس بشوند و به همدیگر بگویند دیدی در جلسه به ما چطور نگاه کرد و به فلانیها چطور نگاه کرد؟ ما باید از همین الان حساب خودمان را بکنیم. حکومت اسلامی اینهاست. شیعه این است. حواس هیئت عزاداری هم باید به این موارد باشد. حضرت علی(ع) میگوید هر مقامی، چه دادگاه باشد، چه مرجع قانونگذار و قوهی قضاییه باشد، چه مجلس و مجری قانون و دولت باشد، چه نهادهای بازرسی و نظارتی باشد، باید علمی، دقیق و بدون و افراط و تفریط و مساوی نگاه کنند. دورترین نقطهی کشوری و پایتخت نباید فرق داشته باشد. تشیع سیاسی این است. حکومت شیعی این است. من نکات دیگری هم یادداشت کردهام منتها عرض خود را ختم میکنم با یک نکتهای که یکی از برادران ما در عملیات بدر سال 63 شهید شد. الان سال 95 هستیم، 32 سال پیش این حرف را زده است. اصلاً باور نمیکنم که 32 سال از آن زمان گذشته است. ایشان شب عملیات آمد. ما باید لباسهای غواصی را میپوشیدیم و سوار بلم میشدیم و 30 ساعت پارو میزدیم و بعد وارد باتلاقها و حور میشدیم و 30 کیلومتر در عمق خاک دشمن خط را میشکستیم و به شرق دجله میرفتیم و مستقر میشدیم. ما خواستیم حرکت بکنیم که ایشان برای ما صحبت کرد و گفت برادرها این آخرین ساعاتی است که همدیگر را میبینیم. سوار بلم که میشویم قطعاً بعضی از ما بر نخواهیم گشت. ما از اینجا همه با هم میرویم و فردا یا پس فردا ممکن است یک سوم از ما برگردند و بقیه آنجا میمانند. یا شهید میشویم، یا اسیر میشویم، یا قطع نخاع میشویم، یا کور میشویم. خلاصه امشب و فردا شب برای ما اتفاقاتی میافتد. اگر کسی سالم برگردد غیر طبیعی است و همهی شما این مسئله را میدانید. بنابراین امشب آخرین باری است که ما همدیگر را میبینیم و با همدیگر صحبت میکنیم. نمیدانیم فردا کدام یک از ما هست و کدام نیست. حالا خود ایشان هم در آن عملیات شهید شد. بعد از این که این حرفها را زد به 40 ساعت نکشید که شهید شد. ایشان معلم بود. فرماندهی گردان معلم بود و ایشان هم معاون تیپ بود که بنا و کارگر بود. گفت اگر امشب کشته و شهید بشوید هیچ کدام از شما غافلگیر نمیشوید. ما برای همین آمدهایم. آیا بین شما کسی هست که فکر کند همهی ما که میرویم سالم بر میگردیم؟ آیا کسی بین شما هست که چنین توهمی داشته باشد؟ بچهها گفتند نه، همهی ما با احتمال شهادت میرویم. این جمع رفتند و عملیات شروع شد و فداکاریهای عظیمی شد. خود ایشان و خیلی از بچهها آنجا شهید شدند و جنازهی بعضی از آنها آنجا ماند و جزو مفقودینی بودند که حالا تفحص شدهاند و جزو همین جنازههایی هستند که به صورت گمنام میآورند. من هم در همان عملیات مجروح شدم. صحنههایی که در آن عملیات دیدم را هیچ وقت از یاد نمیبرم. ایشان تعریف میکند و میگوید اول جنگ که دشمن حمله کرد و تا نزدیکی اهواز آمد، مردم طبیعتاً از شهر رفتند و اهواز خلوت و سوت و کور شد. خرمشهر به دست دشمن افتاد و آبادان محاصره شد و اینها به چند کیلومتری اهواز رسیدند. میگفت من در خیابانهای اهواز بودم. از مشهد به اهواز آمده بود تا با چند نفر از بچههای دیگر از اهواز بیرون بروند و اجازه ندهند اینها وارد ورودی اهواز بشوند. فشنگ هم نداشتیم و حتی اسلحهی کافی هم نداشتیم و نمیدانستیم باید کجا برویم و خیابانهای اهواز را بلد نبودیم همینطور تشنه و گرسنه میرفتیم که یک مرتبه دیدیم یک خانم اهوازی کنار مغازهی خودش نشسته است. در هوای گرمی که همه هم در حال فرار کردن هستند این خانم آنجا نشسته است. از او سوال کردم که خانم شما برای چه ماندهای؟ همه فرار میکنند. گفت شوهر من صبح شهید شد. من برای چه بروم؟ گفتم به من اسلحه بدهید تا بایستم و بجنگم ولی گفتند اسلحه کم داریم و برای مردها هم اسلحهی کافی نیست. میگفت 6، 7 نفری با دو اسلحه میروند وقتی یک نفر شهید میشود اسلحهی او را بر میدارند. یا اینکه از دشمن اسلحه بگیرند. به آن خانم گفتم همسر شما شهید شده و خودت هم که نمیتوانی بجنگی. دشمن هم وارد شهر میشود و ممکن است همانطور که خرمشهر را گرفتند اهواز را هم بگیرند که الحمدلله نتوانستند. به او گفتم بلند شو و برو. چرا اینجا نشستهای؟ خانم به من گفت من اینجا نشستهام تا اگر یک رزمندهای مثل تو به اینجا آمد و راه را بلد نبود راه را به او نشان بدهم. بگویم این خیابان به کجا میرود و این کوچه به کجا میرسد. اگر آبی خواست از خانهی خود به او آب بدهم چون در خانهی من هیچ چیز دیگری برای خوردن نیست ولی هنوز آب هست. گفتم این مقدار که میتوانم به اسلام خدمت کنم. میگوید همین موقع یک گلولهی توپ به چند خیابان آن طرفتر در شهر اهواز خورد که باز چند نفر شهید و مجروح شدند و فقط بیمارستان جندی شاپور پر از مجروح و شهید فعال بود و بقیهی شهر تقریباً تعطیل بود. شهر غریب مظلومی بود. ایشان در آن عملیات که شهید شد میگفت هر وقت قربت و مظلومیت آن شهر را به یاد میآورم و آن خانم را به یاد میآورم که آنجا نشسته بود در حالی که جنازهی شوهرش در خیابانهای اهواز بود و آنجا نشسته بود تا شهید بشود و در این فاصله به پنج نفر یا آب بدهد یا آدرس بدهد، تا زنده هستم خجالت میکشم به خانه برگردم. من در جبهه خواهم ماند تا به شهادت برسم. این خانم آنجا نشسته تا شهید بشود، حالا من به مشهد برگردم که چه کار کنم؟ من دیگر باز نخواهم گشت. این در حالی بود که همان وقت در اهواز هم یک عده ضد انقلاب و منافقین هم بودند که برای دشمن جاسوسی میکردند و میگفتند از کدام خیابانها وارد شهر بشوند. همین سازمان منافقین و گروههای ضد انقلاب بودند. این را گفتم که بدانید نمونهی زن زینبی چیست. وقتی حضرت زینب(س) آن کارها را میکند یک چنین زنهایی بعد از 1400 سال تربیت میشوند. میگوید از همهی ما قویتر و محکمتر ایستاده بود. امیدوارم انشاالله موفق باشید.
هشتگهای موضوعی